اولین شب تنهایی
یه دو روزی مامانی آذر مهمون خونه ما بود و شبها هم بابایی عباس از سرکار می آمد پیشمون و خدایش دو روز خوب را پشت سر گذاشتیم و به تو هم حسابی خوش گذشته و فقط دوست داشتی بری پارک که چون مهمون داشتین نشد ببرمت و چهارشنبه ٤ اردیبهشت که مامان آذر رفت با هم رفتیم گردش و عصر هم با مامانی و بابایی رفتیم پارک و البته به خواست خاله یه سر به خونه شون زدیم. تا پیچیدیم تو خیابونشون چند بار پشت هم خاله را صدا کردی و بعد هم که به کوچه شان رفتیم خانه خاله را نشون دادی و گفتی : لاله لاله به محض اینکه وارد خانه شدیم خاله را صدا کردی ولی..... و من برات توضیح دادم خاله نیست و ما آمدیم فقط به خونه شون سر بزنیم. تا من و مامانی یه سری کارها را انجام ...
نویسنده :
ماماني
14:42